پست های مشابه
مجموعه مادرانه حنان
#نظم_مادرانه_قسمت_سوم یا حی چهار ماه طول کشید.صبر و حوصله به خرج دادم و مداومت و استقامت.گوشی جایگزین شد و کم کم دورتر رفت.خواب های نا منظم با همراهی خانواده و استقامت خودم منظم و ساعت بین الطلوعین به بازه ی زمانی ام اضافه شد و برکاتش را به زندگی ام روانه کرد.درهم خوری و برهم خوری که دستاوردش برایم کسالت بود و نشاط و شادابی را ازمن گرفته بود؛ با ورزش و مشورت با متخصص و تغذیه درست؛ فراموش کردم. والبته آزمایش خون و فهمیدن کمبود های جسمی ام بعد از دو بار زایمان هم خیلی به کمکم آمد. حالا من بودم و جسمی که جان گرفته بود و روحی که آماده تغییر بود و اوقاتی که هر چند کوتاه اما خالی شده بودند تا من بتوانم برای خودم باشم. دو لیست آماده کردم: لیست اول مخصوص کارهایی بود که مدت ها بود به تعویق افتاده بودند.دندانپزشکی.تمرین رانندگی.دوختن دکمه های کنده شده و درزهای شکافته شده ای که مدت ها بود گوشه کمد خاک میخورد.کتابهایی که همیشه دوست داشتم بخوانمشان.فیلم هایی که گوشه ذهنم همیشه دوست داشتم ببینمشان.عادت خوب خواندن مفاتیح که وسط روزمره گی هایم گم شده بودو....لیست دوم لیست اهداف بود.اهداف ریز و درشت بلند مدت و کوتاه مدت.تصویری که از خودم در بیست سال آینده میدیدم.لیست دوم در ۱۲ زیر گروه جا داده شد:مالی و اقتصادی-بندگی-مادری-همسری-شخصی-ظاهری-هنری-علمی(تحصیلی)-ورزشی_اجتماعی-شغلی-تفریحی و محیطی. مواردی از لیست اول به همراه پنج مورد از مهم ترین های لیست دوم را انتخاب کردم. بازنویسی کردم و در قالب برنامه فصلی.ماهانه.هفتگی و روزانه شروع کردم به اجرا.در باز نویسی دقت کردم که موارد، واضح با فعل مثبت همراه با مقدار و اندازه مشخص و اجل معین نوشته شوند.مثلا تا پایان هفته پنجاه صفحه اول کتاب را بخوانم. برایم حیرت آور بود که تا پایان همان سال تمام دویست و خورده ای مورد از لیست اول به اضافه تعداد درخور توجهی کار های نو و مهارت های جدید از لیست دوم به سرانجام رسیده بودند. نوشتن تعهد میاورد و به گفته ی امام صادق (ع) دل را آرام میکند. #نظم_مادرانه #مجموعه_مادرانه_حنان #اثر_مرکب #برنامه_ریزی #لیست_اهداف
04 مهر 1400 12:53:57
45 بازدید
مجموعه مادرانه حنان
قسمت سوم قبلا با کتاب غریبه نبودم. از کودکی پدرم، برایمان اشتراک کانون پرورشی گرفته بود و کتاب کودک کم نداشتیم. در نوجوانی هم خیلی خوره کتاب نبودم ولی هرازگاهی کتاب می خواندم. عاشق هری پاتر بودم. کم کم وارد دنیای کتابهای بزرگسال شدم. با چند رمان عاشقانه که همه آن زمانها می خواندند شروع شد و بعد با آثار سید مهدی شجاعی آشنا شدم و فهمیدم داستان مذهبی هم داریم. یکی از بزرگترین آرزوهایم شرکت هر ساله در نمایشگاه کتاب بود که با ورود به دانشگاه و سفر به تهران، به حقیقت پیوست. در سالهای قبل از بچه داری هم کتاب می خریدم و می خواندم. ولی داستان کتابخواری من حدودا چند ماه بعد از به دنیا آمدن دخترم شروع شد؛ آن زمانی که از همه جا بریده بودم و تنها وظیفه ام نگهداری از موجود ظریف و کوچکی بود که به شدت به من وابسته بود. از خانواده دور بودم (مثل همین حالا) و به غیر از رفت و آمد با چند دوست که در وضعیتی مشابه من بودند، برنامه جدی دیگری نداشتم. منی که همیشه از بیرون رفتن فراری بودم و خانه را به هرجای دنیا ترجیح می دادم، از خانه نشینی خسته شده بودم و دیگر داشتم به مرز جنون می رسیدم. خانه ام افتضاح بود و حوصله تمیزکاری نداشتم. برای اولین بار در عمرم در یک گروه و کلاس مجازی (آن زمان ها تلگرام فیلتر نشده بود) شرکت کردم. کتاب «دگرگونی زندگی با جادوی نظم» را معرفی کردند و من گشتم تا بخوانمش. مدتها بود کتاب دست نگرفته بودم. برای نی نی کتاب زیاد می خواندم ولی برای خودم نه! گشتم و گشتم تا اپلیکیشنی پیدا کردم به اسم «فیدیبو»!! یافتن فیدیبو همان و شیدا شدن من همان... ادامه دارد... به قلم خانم #مرضیه_حق_خواه #من_مادری_کتاب #قسمت_سوم #نظم_کتابخوانی_یک_مامان #مادر_کتابخوان #نظم_با_طعم_مادری #مجموعه_مادرانه_حنّان
04 مهر 1400 12:54:02
31 بازدید
مجموعه مادرانه حنان
#نظم_مادرانه_قسمت_دوم باید میفهمیدم مشکل برنامه ریزی من کجاست؟چه اتفاقی در طول روز مانع رسیدن من به کارهای شخصی ام میشود؟ به توصیه استادم کاغذو قلم برداشتم تاریز کارهای روزانه ام را به مدت چهار روز بنویسم. از پایان روز اول ایراد را پیدا کرده بودم...تقریبا هر روز همین گونه میگذشت: رسیدگی به فرزندم چک کردن گوشی کار خانه چک کردن گوشی بازی با فرزندم چک کردن گوشی خواباندن فرزندم و همزمان چک کردن گوشی و.... آنچه زمان مرا مثل خوره میخورد و همه ی زمان طلایی ام را از من میگرفت گوشی من بود... تصمیم قاطع گرفتم ؛از فردا فقط سی دقیقه صبح و به همین میزان آخر شبها وقتم راخرجش میکنم. اما بعد از یک هفته متوجه شدم من نتوانسته ام کنترلش کنم. چشم و گوش من به حجم بالایی از جلوه های سمعی و بصری معتاد شده بود و ذهنم دائمادنبالش میگشت. حذف دفعی در مورد این عادت مخرب من مناسب نبود پس به سمت حذف تدریجی و جایگزین کردن رفتم: اولین مرحله، حذف تمام گروه ها و پیج هایی بود که نفعی برایم نداشتند و در مرحله بعد کتاب های صوتی وصوت ها و سی دی هایی که مدت ها بود میخواستم گوش بدهم؛ به کمکم آمدند. و به مرور توانستم گوشی را مدیریت شده استفاده کنم و اجازه ندهم او مرا مدیریت کند.یاد گرفتم اولین مرحله این است که باگ برنامه ریزی خود را بیابم و بسته به احوالات شخصی و شرایط زندگی ام دفعتا یا تدریجا حذفش کنم.باید صبور باشم و خودم را برای آزمون و خطاهای فراوان آماده کنم.هیچ تغییری راحت نیست.مخصوصا این کار که به معنای اصلاح سبک تفکر و زندگی من است.باید یاد بگیرم زندگی ام را بدون عادات مخرب پیش ببرم. #نظم_مادرانه_قسمت_دوم #نظم_مادرانه_۲ #نظم_مادرانه #هدف #اولویت_بندی #تهیه_لیست_اهداف #مجموعه_مادرانه_حنان
04 مهر 1400 12:53:57
62 بازدید
مجموعه مادرانه حنان
*چند روز پیش روز مباهله بود، روزی که ما بچه شیعه ها به آن مباهات میکنیم. مایی که هرچه نداشته باشیم یک «پنج تن آل عبا» داریم که همه نداشتنهای دنیا را جبران میکند. حالا می خواهیم دو تا کتاب داستان برای سنین شش سال به بالا دربارهی این دردانههای خدا معرفی کنیم. کتاب «قصهی خوبان» اتفاقا قصهی همین عبایی هست که به سبب آن، پیامبر اکرم(ص)، دختر پاک و دوست داشتنیشان حضرت زهرا(س)، امیرالمؤمنین علی(ع) و دو سرور جوانان اهل بهشت، حسنین(ع) را «پنج تن آل عبا» مینامیم. داستان این کتاب از یک زاویه دید جدید به ماجرای حدیث کسا میپردازد، یعنی از زبان همان «کسا» یا عبای پیامبر(ص). همین هم جذابیت داستان را دوچندان میکند و خواندنش نه تنها برای نوجوانان بلکه برای ما مادر وپدرها هم دلنشین و امیدبخش است. *کتاب دوم «دعوت مردی که راست میگفت» است که با قلم زیبای ابراهیم حسن بیگی نوشته شده و داستان عجیب و جذاب روز مباهله را از زبان یکی از همان نصرانیهای بطن ماجرا روایت میکند، فردی که تحت تأثیر پیروزی پیامبر در مباهله قرار میگیرد و مسلمان میشود. این دو کتاب زیبا با تصویرگری خاص خانم نگین حسین زاده را از دست ندهید. #مجموعه_مادرانه_حنّان #چگونه_کودک_خود_را_سرگرم_کنیم #معرفی_کتاب_کودک #انتشارات_جمکران #حدیث_کسا #قصه_خوبان #دعوت_مردی_که_راست_میگفت #روز_مباهله #کودکان#اوقات_فراغت
04 مهر 1400 12:53:58
29 بازدید
مجموعه مادرانه حنان
چند ماهی گذشت و من همچنان مشغول فیدیبوخوانی بودم و کتاب چاپی دست نمی گرفتم. تا اینکه یک روز که به شیراز رفته بودم (منزل پدری)، و دخترم (که حالا یک سال و خرده ای شده بود و می توانست تا حدی گلیم خودش را از آب بکشد و راه برود و خودش را به خواسته اش برساند و نیازی نبود جیغ بزند و دو دستش را بلند کند به سمتم تا بغلش کنم و او را به مقصد مورد نظر برسانم) مشغول به هم ریختن گوشه ای از خانه بود و حسابی سرگرم شده بود. . رفتم سراغ کتابخانهی اتاق پدرم (یک کتابخانهی خیلی جذاب و وسوسه برانگیز که هربار می روم آنجا هر از چند ساعت یک بار می روم از آن بازدید می کنم و زل می زنم به قفسه ها تا ببینم چه کتابی می توانم شکار کنم و کمی سرِ برداشتنِ کتاب و پس ندادن و صاحب شدنش سر به سرِ پدر بگذارم و باهم کل کل پدردختری کنیم!). . نمی دانم ایام محرم بود یا نه. ولی کتاب «فردا مسافرم» مریم راهی را برداشتم تا تورقی کنم (کتابی داستانی درباره سفر کاروان اسرای کربلا تا شام و مدینه). گفتم این بار به جای تورق از اول شروع کنم به خواندن. ببینم می توانم بخوانم یا نه. ببینم دخترک می گذارد کتاب کاغذی در دستم سالم بماند یا نه. مخصوصا اینکه امانت بود و پدرم هم به شدت به تمیز و نو ماندن کتابهایش حساس است!! دیدم شد. و چه قدر چسبید آن اولین کتابِ چاپیِ بعد از حدود یک سال و نیم کتاب چاپی نخواندن! . و این هم شد بخشی از تلاش روزانهی من. درحالیکه کنار دخترم نشسته بودم و او با اسباب بازی هایش مشغول می شد آن وسط مسط ها، چند صفحه ای هم کتاب می خواندم... خوبی اش این بود که دیگر دخترم دایم دستم گوشی نمی دید. حالا هم خودم اوقاتم کمی مفیدتر می گذشت هم الگوی خوبی بودم برای یک دختر یک سال و نیمه! در نگاهش مادری فرهیختهطور به نظر می رسیدم که در طول روز، کتاب به دست، در خانه به این طرف و آن طرف می رود... ادامه دارد... به قلم خانم #مرضیه_حق_خواه #من_مادری_کتاب #قسمت_پنجم #نظم_کتابخوانی_یک_مامان #مادر_کتابخوان #نظم_با_طعم_مادری #مجموعه_مادرانه_حنّان
04 مهر 1400 12:54:02
33 بازدید
مجموعه مادرانه حنان
#کتاب_مادرانه "به نام یگانه خالق مهربانیها" در آستانهی میلاد پیامبر مهربانمان قرار داریم و برای اینکه بچهها بهتر و بیشتر پیامبر عزیزمون رو بشناسند، میخواهیم دو تا کتاب عالی بهتون معرفی کنیم که هم برای مطالعه خوبه و هم برای هدیه بهعنوان عیدی این جشن بزرگ. کتاب اول، کتاب #پیغامی_ برای_ابر _پنبهای این کتاب، داستان ابریه که منتظر فرشتهی بارانه تا مکان باریدنش رو بهش نشون بده و طی اتفاقاتی سایهی سر پسربچهای به نام محمد(ص) میشه. کتاب چنان نثر شیرین و زیبایی داره که در آخر مخاطب دوست داره با تمام وجود پسر بچه رو در آغوش بگیره. این کتاب برای گروه سنی ۴ تا ۸ سال مناسبه. #طاهره_ایبد #شرکت_انتشارات_علمی_و_فرهنگی کتاب دوم، کتاب #پیامبر_و_قصههایش دراین کتاب #حجتالاسلام_حیدری_ابهری، قصهها و حکایتهای مربوط به پیامبر(ص) رو با نثر و زبان امروزی برای بچهها بازنویسی کردن. کتاب شیرینی که سرشار از نکات خوب اخلاقیه و مناسب بچههای دبستانیه. تصویرگری خوبی هم داره و بچهها از خوندنش حتما لذت میبرند. در ضمن در کتاب بخشهایی با عنوان بیشتر بخوان و بهتر بدان هم وجود داره که جالب و خواندنیه. #نشر_جمال #مجموعه_مادرانه_حنّان #کتاب_مادرانه #پیامبر_خوبی_ها #کتاب_خوب_عیدی_بدیم
04 مهر 1400 12:53:59
27 بازدید
مجموعه مادرانه حنان
7
26
ماه ها به همین منوال گذشت. خیلی خوب بود. هر چند سرعتم لاک پشتی بود ولی ماهی چند کتاب می خواندم و کمی روال زندگیام به حالت عادی برگشته بود. اما بازدهی این کار پایین بود. روز به روز که دخترم به حرف می آمد دیگر نمی شد غرق در کتاب شد. هی می خواست با من حرف بزند و سوال بپرسد و دلبری کند. سررشتهی کتاب از دستم درمیرفت. گاهی میشد یک جمله را چند بار می خواندم تا بفهمم چه میگوید. از این طرف خانه به آن طرف خانه کتاب را با خودم جابجا می کردم ولی دریغ از خواندن یک صفحه با تمرکز. دیدم این طور نمیشود. هم نیاز داشتم که بخوانم و مطالعه بخش لاینفکی از زندگیام شده بود و به آن وابسته بودم، هم عدم تمرکز حالم را خراب میکرد. این شد که به بیداری رو آوردم، کاری که قبلا برایم خیلی سخت بود. قبلا حتی برای درس خواندن هم نمی توانستم بیدار بمانم. کافی بود یک نفر در خانه خواب باشد تا من هم موقع باز کردن کتاب درسی هی خمیازه بکشم و آخر سر آن را ببوسم و بگذارم کنار. اهل صبح زود بیدار شدن هم نبودم. خلاصه اینکه همیشه خواب را به همه چیز ترجیح می دادم. ولی حالا انگیزهای قوی پیدا شده بود در من. چیزی که خیلی خیلی بیشتر از درس خواندن به آن علاقه و مهم تر از آن نیاز داشتم. نیاز آدم را تغییر می دهد. نگاهش را... رفتارش را... توجیهات و استدلالهایش را... اصلا نیاز آدم را از این رو به آن رو می کند. حالا حاضر بودم از خواب نازنینم برای کتاب بزنم. گاهی شبها بعد از اینکه همسر و دخترم می خوابیدند کتاب می خواندم و گاهی هم صبحها بعد از نماز... ادامه دارد... به قلم خانم #مرضیه_حق_خواه #من_مادری_کتاب #قسمت_ششم #نظم_کتابخوانی_یک_مامان #مادر_کتابخوان #نظم_با_طعم_مادری #مجموعه_مادرانه_حنّان
شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید
برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید
19 خرداد 1401 01:07:27
ریحانه حسنی
-0 پاسخ